صحرانوردان تاراج گر
دوره اول: دوره ایلغار مغول (از 615تا 619هجری/1218تا 1222 میلادی)
این دوره از سال 615 هجری (1218م) یعنی زمان حمله ی سپاهیان چنگیز به ناحیه ی ترکستان شرقی و سپس حمله به قلمرو خوارزمشاهیان شروع می شود و تا سال 651 هجری (1253م)، یعنی زمان روی کار آمدن سلسله ایلخانی توسط موسس آن هولاکوخان، تداوم می یابد.در این سال ها، قشون چنگیز ابتدا به کاشغر و ختن حمله کرد و با از بین بردن حکومت نایمان در منطقه؛ موفق گردید که سراسر ترکستان شرقی را به اطاعت وادار کند. در سال بعد یعنی 616هجری (1219م) سپاهیان چنگیز از دوره ی سفلای سیحون و جنوب دریاچه آرال گذشتند و به قلمرو خوارزمشاهیان وارد شده و در ناحیه «حصار اترار» به چهار دسته تقسیم شدند: دسته اول به فرماندهی جغتای و اوگتای (اوگدای) پسران وی برای فتح اترام، دسته دوم به فرماندهی جوجی (توشی) برای تصرف نواحی سیحون، دسته سوم برای تصرف خجند و دیگر مناطق ماورءالنهر و بالاخره دسته چهارم به سرکردگی تولوی (تولی) برای تسخیر بخارا به خدمت گمارده شدند.
چنگیز در سال 618هجری (1221م) به مرکز اصلی خوارزمشاهیان، یعنی خوارزم حمله برد و ضربات شدیدی به آن جا وارد آورد. با جنگ ناحیه سند در سال 618 هجری و ضربه خوردن سپاه جلال الدین خوارزمشاهی، دولت وی دیگر نتوانست استقرار پرقدرت گذشته خود را حفظ نماید، و سپاهیان چنگیز در این منطقه قوت یافتند. چنگیز خود در سال 619هجری به مغولستان بازگشت. (ورهرام 48:1368-49)
دوره دوم: دوره حکام مغولی در ایران (از 619تا 651هجری/1222تا 1253میلادی)
در این دوره حکامی برای اداره امور و قشون مقیم در ایران از جانب خان مغول فرستاده می شدند. این قبیل حکام با هم کاری و دستیاری عمال و دبیران ایرانی به اداره امور کشور، رفع ناآرامی های داخلی و جمع آوری مالیات ها می پرداختند. حکام و سردارانی که در این مدت حکومت کردند عبارت بودند از:جنتمور (جنتیمور): (630تا 633ق/1233تا1236م)
اولین امیری که به والیگری خراسان و مازندران نامزد شد، جنتمور بود، که پس از فتح خوارزم به حکومت خوارزم منصوب شد. جنتمور، شرف الدین خوارزمی را به وزارت و بهاءالدین محمد جوینی پدر عطاملک جوینی را به صاحب دیوانی، اختیار کرد[1]. جنتمور تا سال وفاتش (633هجری/1235م) حکومت خراسان را در اختیار داشت.
پس از مرگ جنتمور، نوسال[2](637-633ق/1239-1236م) و پس از آن «گرگوز» یا «کورکوز» (637تا641هجری) (1237تا1243م) به حکومت رسید (ورهرام 50:1368-51)
گرگوز که خود یکی از دبیران جوجی بود و در دوران حکومت جنتمور با وی هم کاری داشت و به علت درایت و کفایتش به زودی در دستگاه جنتمور به مقام نیابت حکومت رسیده بود، چون به حکومت رسید، مقام ایرانیان در دستگاه او بیش از پیش تثبیت و مستحکم گردید. گرگوز موفق شد به کمک بهاءالدین جوینی وضع آشفته حوزه حکومتی خود را تا حدی سر و سامان بخشد و دست به عمران و آبادی زند. وی طوس را به پایتختی خویش برگزید و به آبادانی آن همت گماشت. گرگوز در اواخر عمر به دین اسلام گروید و این نخستین حاکم مغولی بود که مسلمان شد.(ورهرام 51:1368-52)
پس از گرگوز «امیر ارغون» که نیابت گرگوز را به عهده داشت به فرمان توراگینا خاتون[3] به امارت ممالکی که در تصرف گرگوز بود منصوب شد. حکومت ارغون تا سال 654هجری (1256م) قریب پانزده سال به درازا کشد. در دوره حکومت امیر ارغون، بهاءالدین جوینی هم چنان در مقام صاحب دیوانی باقی ماند و علاوه بر آن قائم مقام ارغون در ایالات تسخیر شده مغول در غرب ایران شد.(ورهرام 52:1368-53)
دوره سوم: دوره ی ایلخانی
دوره سوم حکومت مغولان، دوره ی سلاطین مغول ایران یا ایلخانان مغول است. پس از وفات هولاکو، ابقا یا اباقاخان پسر بزرگ هلاکو که از همسر مسیحی اش بود، در سوم رمضان 663 رسماً به جای پدر به پادشاهی نشست. اباقا و جانشینان دیگر هولاکو را که از تاریخ مرگ او تا انقراض این سلسله در ایران سلطنت کرده اند را سلسله سلاطین ایلخانی گویند و چون سلسله ایشان دیگر ارتباطی با خوانین مغولستان نداشتند و محکوم حکم دربار قراقروم نبودند، سلسله مستقلی محسوب می شوند. از تاریخ جلوس اباقا به بعد، به تدریج نفوذ مغول و حکم خوانین مغولستان در ایران از میان می رود و جانشینان هولاکو راه و رسم سلاطین ایران را پیش می گیرند و به عنوان یک طبقه از پادشاهان این مملکت به شمار می روند.(اقبال آشتیانی، بی تا: 494)این دوره از سال حرکت هولاکو 651هجری (1253م) به ایران که مبدأ تاریخ تشکیل حکومت ایلخانی است، آغاز شد و تا سال 736هجری (1335م) یعنی سال درگذشت سلطان ابوسعید بهادرخان بن اولجایتو تداوم یافت. پس از سلطان ابوسعید نیز برخی از حکام ایلخانی، عملا تا سال 756 هجری (1355م) در مناطق مختلف، حکومت های کوچک محلی تشکیل داده و بر بخش هایی از منطقه حکم راندند.(ورهرام 53:1368)
حرکت هلاکوخان به ایران و پی آمدهای آن
با وجود این که مغولان بیش تر ممالک اسلامی را زیر سم ستوران خود پایمال کرده، و مردم آن را به قبول اطاعت و ایلی وادار کرده بودند، ولی هنوز موانع عمده ای بر سر راه خود می دیدند. یکی خلافت اسمی بنی العباس بود که هرچند اقتدار و اعتباری نداشت، ولی به واسطه ی نفوذ روحانی خلیفه، بیم آن داشتند که مردم و برخی از امراء را به اسم حفظ خلافت و دفاع از مسلمین، علیه مغولان بشورانند. دیگری حضور اسماعیلیان در ایران بود. از این دو امر گذشته مصر و شام هنوز در دست سلاطین ایوبی بود و مغولان مجال نیافته بودند که بر این نواحی استیلا یابند و سلاطین دو ناحیه هم همواره گرفتار کشمکش با عیسویان اروپا و صلیبیون بودند و با اقوام فرنگ جهاد می کردند. مغولان با توجه به اوضاع بلاد اسلامی در صدد بودند که اسماعیلیه و بنی العباس را براندازند و آخرین ممالک اسلامی غرب آسیا را نیز تسخیر کنند. کسانی که در این راه مغولان را یاری می دادند یکی مسلمانان رعیت مغول بودند که از ظلم و جور ملاحده به تنگ آمده بودند، و دیگر ارامنه، که به علت کینه مذهبی با مسلمین تابع خلفای عباسی، آرزو داشتند که مغولان بغداد را بگیرند، و مسلمین مصر و شام را که با عیسویان صلیبی جهاد می کردند را مغلوب نمایند و اسلام را براندازند. (اقبال آشتیانی، بی تا: 483) وجود این موانع موجب شد که منگوقاآن به درخواست مغولان ایران، سپاهی عظیم به ایران گسیل دارد. لذا برادر کوچک تر خود هولاکو را که در این تاریخ بیش از سی و شش سال نداشت نامزد این مأموریت مهم نمود و امر داد که با 120000نفر از سپاهیان زبده چنگیزی و جمعی از شاه زادگان و امرای بزرگ تاتار به طرف ایران حرکت کند(اقبال آشتیانی، بی تا: 484) هولاکو که مادرش «سرقوی تی» عیسویه و زوجه اش «دوقوز خاتون» مسیحی بود، با لشکریانی که اکثرشان از طوایف عیسوی مغول یعنی از اقوام کرایت و نایمان و اویغور بودند در آخر سال 651 هجری به طرف ایران حرکت نمود(اقبال آشتیانی، بی تا: 483) هلاکو شخصاً مذهب بودایی داشت و در خوی بت خانه ها ساخته بود، ولی زوجه عیسوی او بر این پادشاه نفوذ کلی داشت و هلاکورا به رعایت خاطر عیسویان وامی داشت و این خان به امر زوجه خود به عیسویان کارهای مهم می داد، چنان که کیتو بوقا سردار معروف او ازهمین طایفه بود و کیتوبوقا هموست که پس از استیلا بر دمشق، شروع به تبدیل مساجد آن شهر به کلیسا کرد. (اقبال آشتیانی، بی تا: 493) توجه هولاکوخان به عیسویان ایران، که در آذربایجان و ارمنستان زیاد بودند، و ساختن کلیسا برای آنان در همه جا، به واسطه نفوذ همسر و امرای عیسویش، موجب شده بود که ارامنه و عیسویان دیگر ایران، او و همسرش را نجات دهنده و یاور خود دانسته و بکوشند قدرت مغول را به نفع خیالات مذهبی خود به کار گیرند و به عیسویانی که در شام و مصر با مسلمانان در نبرد بودند کمک برسانند، و اسلام را یکباره از آسیا و افریقا براندازند. هجوم مغول به شام و مصر نیز برای انجام همین طرح بود. مخصوصاً کیتوبوقا پس از استیلا بر دمشق شروع به تبدیل مساجد آن شهر به کلیسا کرد و اگر جسارت و کفایت مصریان در عین جالوت نبود مغول آخرین پناه گاه اسلام یعنی فلسطین و افریقای شمالی را هم مسخر می نمودند و با پافشاری که صلیبیون عیسوی در قلع و ریشه مسلمین داشتند دیگر مشکل بود که اسلام جانی بگیرد و در میان این دو دشمن متعصب کینه ور قد علم کند.(اقبال آشتیانی، بی تا: 493)قلع و قمع اسماعیلیه توسط هولاکوخان
اگرچه اسماعیلیه در عهد چنگیز از در طاعت درآمده و «جلال الدین حسن» پیشوای ایشان قبل از هر یک از امرای ایران، فرمان چنگیز را پذیرفته بود، و در عهد جلال الدین منکبرنی هم به طریق غیر مستقیم اسباب پیشرفت کار مغول شده بودند، ولی در این زمان از جاده فرمان برداری خارج شده و در قلاع مستحکم خود مانع تسلط یک پارچه مغولان بر این دیار بودند. مرکز عمده ی اسماعیلیه کوه های ولایت طالقان و رودبار و الموت بود. در این حدود قریب پنجاه قلعه ی مستحکم وجود داشت که در تصرف اسماعیلیان بود. مشهورترین آن ها سه قلعه ی «الموت»، «میمون دز» و «لنبه سَر» بود. غیر از رودبار الموت، اسماعیلیان در ولایت قومس (سمنان و دامغان حالیه) و قهستان نیز قلاع استوار متعددی داشتند. اداره این قلاع که به یک صد و پنجاه می رسید با یک نفر حاکم بود که او را محتشم می گفتند.(اقبال آشتیانی، بی تا: 483)به تقدیر، هولاکو که یکی از اهدافش قلع و قمع اسماعیله بود، موفق شد با فتح قلاع اسماعلیلیه، اقتدار 177 ساله اسماعیلیان را پایان دهد. (اقبال آشتیانی، بی تا: 486)
انقراض دولت عباسیان در زمان هلاکوخان مغول
خلافت عباسی از سال 640 به عهده ابواحمدعبدالله ملقب به المستعصم بالله بود. او سی هفتمین و آخرین خلیفه عباسی است. وی مردی سست عنصر و غافل از امور مملکت بود و بزرگ ترین مسائل درباری و دیوانی را به افرادی فرومایه سپرده بود. درباریان او همه از اراذل ناس بودند و بر وجود خلیفه استیلای کامل داشتند و جز مؤیدالدوله محمد بن العلقمی، وزیر او، بقیه، مردمی بی کفایت و سست عنصر بودند و اسباب ضعف امور را فراهم می ساختند، و در تمام مدت پانزده سالی که از ابتدای خلافت مستعصم تا رسیدن هولاکوخان به حدود بغداد گذشت ابداً به فکر چاره نبودند، و از آن چه بر مردم خوارزم و ماوراءالنهر و خراسان رفت، عبرت نگرفتند. تا بالاخره در چهارم صفر 656 با تسلیم شدن المستعصم و سقوط بغداد به دست هولاکوخان مغول، دولت پانصد و بیست و پنج ساله عباسی برافتاد. (اقبال آشتیانی، بی تا: 487) المستعصم بالله آخرین خلیفه عباسی به همراه سه پسرش و سه هزار نفر از سادات و ائمه و قضات و اکابر و اعیان در خارج شهر بغداد در روز یک شنبه 4 صفر 656 به خدمت هلاکو رسید، و هولاکو به ظاهر با او به نرمی سخن گفت و خلیفه را امر داد تا بقیه السیف مردم دارالخلافه را از استعمال اسلحه و جهاد با تاتار بازدارد. خلیفه نیز چنین کرد و مردم دست از جهتد برداشتند و هلاکو ایشان را به بهانه سرشماری به خارج بغداد کوچانده همگی را کشت و حکم داد از چهارم صفر بغداد را غارت کنند و در نهم صفر به بغداد وارد شد و مستعصم به دست خویش کلید خزائن پانصد ساله ی اجدادی را در کف او نهاد و دفاین خویش را به او نمود (اقبال آشتیانی، بی تا: 490) و بدین ترتیب یکی دیگر از اهداف مغولان در بسط قدرتشان تحقق یافت.هلاکو در 19 ربیع الاول سال 663 در سن 48 سالگی در آذربایجان درگذشت و در نزدیکی دهخوارقان دفن گردید. وی در زمان حیات خود فرمانروایی ممالک بین شط جیحون و مصر را که سلطنت آن توسط «منگوقاآن» به او تفویض شده بود را بین پسران و امرای خود تقسیم کرد. از آن جمله حکومت عراق و خراسان و مازندران را به پسر بزرگ تر خود «اباقا» یا «اَبَقا» داد، فارس را به امیر اَنکیانو (ممدوح شیخ سعدی) و ممالک روم را به معین الدین پروانه. حکومت بغداد را از سال 657 در عهده ی شمس الدین محمد جوینی گذاشته بود. هلاکو در حین حرکت به جنگ برکای (پسر جوجی پادشاه دشت قیچاق) بر وزیر سابق خود متغیر شد و او را کشت و خواجه شمس الدین را با لقب صاحب دیوانی به وزیری خود برگزید و بغداد را به برادرش علاءالدین عطا ملک جوینی واگذاشت.(اقبال آشتیانی، بی تا:492)
سلطنت آباقاخان: جانشین هلاکو، پسرش «آباقاخان» بود که از سال 663 تا 680هجری (1265 تا 1281م) حکومت کرد. آباقاخان، پس از جلوس به تخت ایلخانی ایران، فرماندهی فارس و بغداد را به «سونجاق نویان» یکی از سرداران خود واگذاشت و سونجاق از طرف خود عطا ملک جوینی را به حکومت بغداد منصوب کرد، وزارت آباقاخان مثل دوره اخیر سلطنت هولاکوخان نصیب خواجه شمس الدین محمد صاحب دیوان جوینی گردید و او در تبریز و پسرش خواجه بهاءالدین محمد در اصفهان و قسمت عمده عراق عجم به تدبیر امور مملکت مشغول شدند. علاءالدین عطا ملک جوینی در تمام مدت سلطنت آباقاخان رسماً از طرف سونجاق حاکم بغداد و کلیه عراق عرب بود ولی در حقیقت در این شغل استقلال تام داشت و او در این دوره تمام سعی خود را صرف آبادی عراق عرب و تعمیر خرابی های عهد مغول کرد. قری و قصبات جدید بسیار ساخت، نهرها برای زراعت جاری کرد و اراضی بایر را به مزارع خرم مبدل ساخت و به قدری در این کار پیشرفت کرد که گویند در عهد او از زمان خلفا نیز آبادتر شد.
صاحب دیوان شمس الدین محمد جوینی و برادرش عطا ملک اسباب رونق کار دولت آباقاخان بودند. صاحب دیوان به جمع آوری عایدات کل ممالک آباقاخان و اداره امور و راندن سیاست اشتغال داشت و هیچ کس جز پادشاه بر او تفوق نداشت و در نتیجه این قدرت و حسن اداره در عهد او ایران ترقی و اعتبار حاصل کرد، پایتخت آباقا شهر تبریز بود و تبریز از عهد سلطنت او و وزارت صاحب دیوان شمس الدین به بعد روبه ترقی فراوان گذاشت.(اقبال آشتیانی، بی تا: 495)
اما عادت مألوف حسودان در سعایت فرزانگان دامن خاندان جوینی را گرفت و یکی از دست پروردگان صاحب دیوان به نام مجدالملک یزدی با ارغون پسر آباقا و جمعی دیگر از امرا و عمال دیوانی هم دست شد و و به سعایت نسبت به خواجه و پسران و برادرش پرداخت و در 678 به خدمت آباقا راه یافت و نسبت به خاندان جوینی سخن ها گفت و از آن جمله نفاق معین الدین پروانه در جنگ بیبرس[4] را به تحریک صاحب دوان نسبت داد. اما صاحب دیوان با وساطت مادر منگوتیمور از شر سعایت مجدالملک رست. اما مجدالملک که هیچ گاه از دسیسه و دشمنی با خاندان جوینی دست برنمی داشت به وسایلی خود را در پیش آباقا مقرب نمود و در سال 679 به سمت مشرف یعنی ناظر خرج کل ممالک ایلخانی منصوب شد. این بار عطا ملک برادر خواجه را به اختلاس و عدم وصول بقایای مالیاتی بغداد متهم کرد. که این تهام موجب شد عطا ملک مورخ نامی را پس از آزار بسیار زندانی کنند. که این بار نیز آباقا با وساطت بعضی از امرای مغول، عطاملک را به زودی بخشید و مورد مرحمت قرارداد. جلوس تکودار و اسلام آوردن او تا مدتی خاندان جوینی را از شر دشمنان محفوظ داشت و این ایلخان پس از جلوس حکومت مازندران و عراق و ارّان و آذربایجان را مستقلاً و روم را به مشارکت سلاطین سلجوقی به خواجه شمس الدین، و دیاربکر و موصل واربل را به خواجه هارون پسر او و حکومت بغداد و عراق راکما فی السابق به عطا ملک واگذاشت.(اقبال آشتیانی، بی تا: 498تا502)
سلطنت سلطان احمد تکودار (661-683): آباقاخان میل داشت که پس از او پسرش ارغون به ایلخانی برسد، ولی چون این ترتیب با یاسانامه ی چنگیز که سلطنت را حق ارشد شاه زادگان زنده می دانست مخالفت داشت پس از فوت او امرا و شاه زادگان مغول برادر او تگودار را به سلطنت برداشتند و او در 26محرم 681 رسماً به این مقام برگزیده شد. (اقبال آشتیانی، بی تا: 499) اسلام آوردن «احمد تکودار» تغییرات متعددی در نظام حکومتی به وجود آورد. این مسأله تأثیر مثبتی در میان مسلمانان داشت و باب مراوده و تجارت بیش تر گشوده شد. اما اسلام آوردن احمد تکودار و برخی حوادث دیگر از جمله کشتن برادر، که برخلاف یاسای چنگیزی بود، نتوانست وی را از کشمکش های داخلی رهایی بخشد، و سرانجام کشته شد.(ورهرام 53:1368-54)
سلطنت ارغون خان (683تا 690ق/ 1284تا 1291م): پس از اختیار ارغون به ایلخانی در محل هشت رود آذربایجان، ارغون زمام امور و جانشینی خواجه شمس الدین جوینی را به امیر بوقا سپرد. امیر بوقا که یکی از دشمنان خواجه بود و همواره از تجدید اقتدار خواجه بیمناک، به مدد دیگر دشمنان خواجه، وی را پیش ارغون به مسموم کردن آباقان متهم ساختند، سعایت ها و توطئه های مکرر دشمنان بالاخره موجب شد که سنت نامیمون نخبه کسی دامان جوینی را نیز گرفت و او نیز هم چون سایر وزراء بزرگ این دیار به حکم سلاطین بی تمییز ناسپاس، برای دریافت پاداش خدمات خود را بر نطع جلاد نشست. وی را به فرمان ارغون، در 14شعبان 683 در نزدیکی اهر به قتل رساندند و پسران و نوادگان و برادر زادگان او را به تدریج کشتند و خاندان جوینی را، به این شکل مولم برانداختند.(اقبال آشتیانی، بی تا:502) بعد از قتل خواجه شمس الدین اقتدار امیر بوقا بدان پایه رسید که از سلطنت برای ارغون جز اسمی نماند. تا این که سعدالدوله، طبیبی یهودی از مردم ابهر که در عداد اطبای مقرب ارغون بود، و از دشمنان امیر بوقا، برای رسیدگی به حساب کارکنان امیر بوقا در بغداد، از ارغون مأموریتی گرفت و در دو بار سفر به بغداد، اموال بسیاری گرد آورد و تحویل ارغون داد و ارغون او را به پاس این حسن خدمت، به وزارت خود اختیار نمود و سال بعد یعنی در سال 687 بوقا را به جرم خیانت و خیال عصیان بر مخدوم کشت.(اقبال آشتیانی، بی تا: 503)
سعدالدوله به زودی دست عموم عمال و کارکنان مسلمان را از کار کوتاه کرد و از طرف خود به همه جا از یهودیان و عیسویان نایب فرستاد، فقط خراسان و روم که در دست غازان خان و گیخاتو بود، از شر استیلای یهود محفوظ ماند. سعدالدوله تا سال 690 که سال فوت ارغون است، مقتدر و مسلط بود و در آخر کار، استبداد او تا آن جا کشید که از ارغون فرمانی دایر بر لشکرکشی به حرمین و تبدیل کعبه به بت کده و قتل علمای اسلام گرفت، ولی چون در همین اوان مریض شد، از ترس از اجرای آن فرمان خودداری کرد و طولی نکشید که به دست امرای ارغونی در سلخ [5] صفر 690 در آذربایجان به قتل رسید و شش روز بعد ارغون نیز وفات یافت.(اقبال آشتیانی، بی تا: 503-504)
سلطنت گیخاتو (690تا 694ه-ق/1291تا 1295)
بعد از مرگ ارغون، اکثر امرای مغول برادر او گیخاتو را که بر بلاد روم حکومت داشت، به آذربایجان خواستند و او را در 23رجب 690 به ایلخانی انتخاب نمودند. در مراجعت از روم، گیخاتو که مریض شده بود برای طلب شفا صدقات بسیار به مردم داد، و ذخایر و نفایسی را که ارغون و سعدالدوله جمع آورده بودند بین شاه زادگان و خوانین مغول توزیع نمود و فرمان ها به آزاد کردن محبوسین صادر کرد و علماء و سادات و ائمه دین را از پرداخت مالیات معاف داشت. وزیر او صدرالدین احمد خالدی زنجانی ملقب به صدر جهان که در 679 با مجدالملک یزدی بر ضد خاندان جوینی هم دست شده بود نیز اگرچه از مردمان کریم و ادب دوست بود، مردی بذّال و خراج بود و در کارها کفایتی نداشت. بذل و بخشش ها و زیاده روی ها و سهل انگاری ایلخان و صدر جهان وضع را بدان جا کشید که دیناری پول در خزانه نماند، حتی ترتیب مخارج روزانه مطبخ ایلخانی نیز مختل گردید و صدر جهان برای چاره جویی به استشاره یکی از زیردستان خود که به اوضاع چین آگاه بود تصمیم گرفت که همانند آن جا به جای زر و سیم پول کاغذی رایج کند و به همین قصد، در سال 693 پولی به نام چاو که شبیه به اسکناس های حالیه بود در ممالک ایلخانی منتشر ساختند. ولی اکثر مردم از قبول آن استنکاف ورزیدند و غالب کسبه دکان های خود را بستند و نزدیک بود که بر سر این امر انقلابی برپا شود. ناچار گیخاتو آن را نسخ کرد و از این تدبیر هم برای اصلاح حال خزانه ی خراب نتیجه ای حال نشد. (اقبال آشتیانی، بی تا: 504-505) با کشته شدن گیخاتو در سال 694 حکومت به «بایدو»رسید.سلطنت بایدو (از جمادی الاولی تا ذی القعده 694): بعد از کشته شدن گیخاتو، امیر طغاجار و امراء دیگر، بایدو را به ایلخانی برداشتند و او پس از آن که در نزدیکی همدان در جمادی الاول 694 جلوس کرد، امیر طغاجار را به امیر الامرائی و تعهد امور لشکری منصوب نمود و او را با نیابت صدر جهان زنجانی به فرمانروایی بلاد روم فرستاد. پس از جلوس باید، غازان پسر ارغون که از ابتدای جلوس پدر خود به ایلخانی، به همراهی امیر نوروز به خراسان حکومت داشت، به تحریک امیر نوروز، ظاهراً به عنوان ملاقات با ایلخان جدید و باطناً به قصد برانداختن بایدو از خراسان به سمت آذربایجان حرکت کرد. جنگی که بین غازان و بایدو در 5 رجب 694 در یکی از قراء مراغه درگرفت، منجر به صلح شد و طرفین برای رایزنی درباره ی شرایط آشتی و تقسیم ممالک ایلخانی به مذاکره مشغول شدند و ارغون به خراسان بازگشت و چندی بعد امیر نوروز نیز به تدبیر خود را از پیش باید و نجات داده به غازان پیوسط. در سال 694 غازان به تشویق امیر نوروز قبول اسلام کرد و نام خود را محمود گذاشت و به پیروی او قریب 100000تن از مغولان نیز اسلام آوردند و این پیش آمد نیز بر دشمنی میان او و بایدو افزود. تا آن که در اواخر سال 694 غازان به آذربایجان لشکر کشید و کسانی از بزرگان یاران بایدو هم چون طغاجار و امرای دیگر و صدر جهان زنجانی که از عزل خود از وزارت توسط باید و ناراضی بود به اردوی غازان ملحق شدند و جانب بایدو را رها کردند و بایدو چاره ای جز فرار ندید، لیکن در نزدیکی نخجوان اسیر امیر نوروز شد و او ایلخان را به دشت اوجان، پیش غازان فرستاد و غازان در 23ذی القعده 694کشت.(اقبال آشتیانی، بی تا: 505-506)
سلطنت ایلخانان مسلمان
سلطنت سلطان محمود غازان (694-703)
از تاریخ جلوس غازان تا انقراض سلسله ایلخانان، آئین اسلام مذهب رسمی دولت و حکومت ایلخانان بر اساس شرع و آداب اسلامی مبتنی گردید. غازان در دهم ذی الحجه 694 به تبریز وارد شد و در نوروز آن سال به ایلخانی جلوس نمود و اول فرمانی که به دست او در همان روز جلوس امضاء شد، فرمانی بود دایر به وجوب قبول اسلام برای مغول و اجرای آداب دینی و رعایت جانب عدالت و منع امرا و اکابر از ظلم نسبت به زیردستان. وی دستور داد که در مهرهای دولتی کلمه شهادتین و در ابتدای فرمان ها و مکتوب ها «بسم الله الرحمن الرحیم» بنویسند و در سکه هایی که به نام غازان ضرب می شود همین نکته را رعایت نمایند و نام خلفای اربعه را به رسم ایام عباسیان بر آن ها نقش کنند. (اقبال آشتیانی، بی تا: 507-508) در باب علاقه غازان خان به مکتب تشیع به نقل از رشیدالدین فضل الله آورده اند: که پس از نقل خوابی که غازان خان دیده بود دوستی او با اهل بیت نبوت علیهم السلام زیادت شد و همواره جهت سبیل الحاج مددها می فرماید و مزار خاندان را زیارت کند و نذرها پذیرد و سادات را عزیز و محترم دارد و صدقات و ادارات در حق ایشان فرماید و چون خانقاه و مدارس و مساجد و دیگر ابواب البر در هر موضعی می ساخت و اوقاف معین می فرمود و وظایف و مشاهرات هر طایفه ای در نظر آورد و فرمود که چگونه است که از آن فقها و متصوفه و دیگر طوایف هست و از آن سادات نیست. از آن علویان نیز واجب است و فرمود تا در تبریز و دیگر ولایات معظم در تمامت ممالک در بلاد معتبر چون اصفهان و شیراز و بغداد و امثال ها دارالسیاده سازند تا سادات آن جا فروآیند و از حافظ ابرو نیز دباره ی تشیع غازان خان نقل شده است که: پادشاه غازان را میلی تمام بدان طایفه (اهل تشیع) بود، اما هرگز از غایت کنایت اظهار نکردی و رعایت مصلحت عام فرمودی و کسی را زهره ی آن که اظهار کند نبودی.(جعفریان 692:1387)غازان پس از قریب 9سال سلطنت در 33 سالگی در تاریخ 11شوال سال 703 هجری در حوالی قزوین درگذشت و جنازه او را از آن جا به تبریز برده و در شنب غازان یا شام غازان از بناهای او در حوالی این شهر در گنبدی که ساخته بود به خاک سپردند. (اقبال آشتیانی، بی تا: 512) از سلطان محمود غازان، با وجود عمر کم و سلطنت کوتاه، به واسطه ی اصلاحات و اقداماتی که کرده و ابنیه و قواعد و قوانینی که به جا گذاشته، به عنوان یکی از سلاطین بزرگ مشرق زمین یاد می شود، و بخش عمده ی افتخارات و موفقیت های او را به عنوان یکی از بزرگ ترین سلاطین ایلخانی از برکت وجود وزیر کاردان فاضلی چون خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی می دانند.(اقبال آشتیانی، بی تا:512)
سلطنت سلطان محمد خدابنده اولجایتو (703-716)
غازان خان در ایام حیات، برادر خود محمد را به ولیعهدی و جانشینی خود تعیین کرد. محمد که پس از جلوس به تخت لقب سلطان اولجایتو یعنی سلطان آمرزنده اختیار کرد، در این موقع بیش از بیست و سه سال نداشت. او سومین پسر ارغون خان است. سلطان محمد اولجایتو را به واسطه ی تعلقی که به مذهب داشت خدابنده لقب داده اند. وی سه روز بعد از جلوس فرمانی دایر بر اقامه ی مراسم دینی و شعائر اسلام و رعایت قوانین و یاساهای غازانی صادر نمود. وی خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی طبیب را مثل ایام برادر به صدارت و خواجه سعدالدین محمد ساوجی را به مشارکت در امور دیوانی و وزارتی گماشت.(اقبال آشتیانی، بی تا: 523)سلطان محمد خدابنده در 28رمضان سال 716 در حالی که بیش از چهل سال نداشت، پس از دوازده سال و نه ماه سلطنت در سلطانیه درگذشت و در گنبد با عظمتی که در شهر سلطانیه ساخته بود به خاک سپرده شد.(اقبال آشتیانی، بی تا:531)
سلطان ابوسعید بهادرخان (716-736)
پس از درگذشت سلطان محمد خدابنده پسرش ابوسعید در غره ی [6] ماه صفر 717 در پایتخت (شهر سلطانیه) به تخت ایلخانی نشت.(اقبال آشتیانی، بی تا: 532)یکی از وقایع تلخ روزگار ابوسعید قتل خواجه رشیدالدین بود. کینه و دشمنی خواجه علی شاه و سعایت دیگر ساعیان در پیش ابوسعید که خواجه را متهم به مسموم کردن اولجایتو توسط یکی از پسرانش که شربت دار ایلخان بود کارگر افتاد و حکم قتل خواجه رشید را از ابوسعید گرفتند. میرغضبان در 17جمادی الاولی سال 718 ابتدا آن فرزند خواجه را که شراب دار اولجایتو بود و شانزده سال بیش نداشت پیش چشم پدر کشتند، و بعد آن وزیر فاضل یگانه را به سن 73سالگی در نزدیکی تبریز دو نیمه کردند و با این حرکت زشت به عمر یکی از بزرگ ترین حکما و اطباء و منشیان و مورخین ایران خاتمه بخشیدند. بعد از قتل خواجه رشیدالدین، دشمنان تمام اموال او و فرزندانش را ضبط نمودند، محل ربع رشیدی را که در تبریز از بناهای او بود به باد غارت دادند، حتی املاکی را که وقف کرده بود به تصرف گرفتند او را به یهودی بودن متهم کردند و همین تهمت سبب شد که جسد آن مرد فاضل در زیر خاک نیز به راحت نیارامد، چه یک قرن بعد امیران شاه پسر امیر تیمور که بر اثر سقوط از اسب حال جنون یافته بود، امر داد که استخوان های خواجه را از آرام گاهش که در مسجدی در ربع رشیدی بود بیرون آورند و در قبرستان یهودیان به خاک سپارند.(اقبال آشتیانی، بی تا: 534-535)
و رقیب خواجه و عامل قتل او، تاج الدین علی شاه جیلان تبریزی، که بنا به گفته اقبال آشتیانی در اصل دلال جواهر و احجار کریمه بود و فضل و سوادی نداشت(اقبال آشتیانی، بی تا: 528) به شکرانه کشته شدن رقیب در همان سال 718 دو حلقه طلا که هر کدام هزار مثقال وزن داشت به حرم کعبه فرستاد تا آن ها را به پاس فتحی که نصیب او شده بود در بیت الله بیاویزند.(اقبال آشتیانی، بی تا: 535)
ابوسعید که می توان او را آخرین سلطان مقتدر ایلخانی دانست در 13ربیع الاخر سال 736 در حوالی شروان درگذشت و جسد او را به سلطانیه منتقل کرده و در گنبدی که در حوالی آن شهر، خود ساخته بود دفن کردند. (اقبال آشتیانی، بی تا: 541) با مرگ سلطان ابوسعید سومین دوره سلاطین مغولی به پایان رسید.
دوره چهارم: دوره ضعف ایلخانان
این دوره که بین سال های 736تا756 (1335تا1355م)است، در واقع بعد از مرگ سلطان ابوسعید بهادرخان آخرین ایلخان بزرگ این سلسله (در 13 ربیع الثانی 736) شروع شد و ممالک ایلخانی به دست امرای بزرگ به قطعاتی چند مجزا گردید. از بین رفتن اقتدار و وحدت حکومت و وقوع خصومت و اختلاف بین امرای دربار ایلخانان، و اضمحلال سیاسی از مشخصات ویژه این دوره است. هم چنین توسعه زمینه های علمی و فرهنگی و ترقی اقتصادی و اجتماعی که در دوره غازان خان به حد اعلا رسیده بود، دچار توقف و رکود شد. در دو دهه ای که بین مرگ ابوسعید و نابود شدن آخرین حکم رانان کوچک ایلخانی فاصله شده است در نقاط مختلف ایران پنج سلسله به شرح ذیل روی کار آمدند:1- سلسله آل جلایر (امرای ایلکانی) که از 740تا 813ق (1339تا 1410م) در بغداد و عراق عرب حکومت کردند.
2- سلسله امرای چوپانی که از 740 تا 759ق (1358 تا 1358) بر آذربایجان واران حکومت راندند.
3- آل مظفر که از 736 تا 795ق (1335تا 1393م) در یزد و کرمان و بعدها در فارس حکومت کردند.
4- خاندان اینجو: که از سال 742تا 758 ق(1341 تا 1357م) در نواحی فارس حکومت کردند.
5- سربداران: که در سال 738ق (38 تا 1337م) در سبزوار قیام کردند و استقلال به دست آوردند و تا سال 788ق (1386م) در آن نواحی حکومت داشتند.
علاوه بر این پنج سلسله که بعد از ابوسعیدخان در ایران ظهور کردند، امرای دیگری هم در هرات و فارس و کرمان و یزد و لرستان، از ایام قبل از استیلای مغول، حکومت های محلی نیمه مستقلی داشتند، که چون نسبت به ایلخانان مغول از در اطاعت درآمده بودند، مغولان ایشان را از میان برنداشتند. از این سلسله ها بعضی در ایام سلطنت ایلخانان از میان رفتند، برخی دیگر تا دوره فترت بعد از ابوسعید، باقی ماندند مشهورترین این سلسله ها عبارت بودند از:
1- اتابکان سلغری یا اتابکان فارس.
2- اتابکان لرستان.
3- اتابکان یزد.
4- قراختائیان کرمان.
5- آل کرت در هرات.
این سلسله ها هیچ کدام اهمیت سیاسی مهمی به هم نرسانیدند. این سلسله به تدریج و به دست یکدیگر منقرض شدند و یا امیر تیمور گورکانی اساس دولت آن ها را برچید.(ورهرام 55:1368 تا 57)
پی نوشت ها :
1. جنتمور چون به حکم یرلیغ (حکم و فرمان شاه) در کار تمکن یافت شرف الدین (خوارزمی) را به سبب قدمت و سبقت او به اسم وزارت موسوم کرد و پدرم را هم به صاحب دیوانی مقرر داشت. کار دیوان را چون رونقی داد و ضبط کرد «کورکوز» را به رسالت نامزد حضرت قاآن کرد، و پدرم را با او به هم (باهم) بفرستاد. مرحوم نظام الدین را در دیوان قائم مقام خویش بگذاشت و او برفت (مرجع ضمیر «خویش» و «او» پدر مصنف است) چون به خدمت قاآن رسید و احوال هر یک بدانست، از کورکوز احوال ولایات پرسید، بر وفق قاعده مزاج پادشاه تقریر کرد. اداء سخن و تقریرات او پسندیده داشت و پدرم را سیور غامیشی کرد (مورد مرحمت قرارداد) و پایزه (حکم یا لوحه ای از طلا یا نقره یا چوب که ملوک به کسی دهند، تا مردم از او اطاعت کنند) و یرلیغ (حکم و فرمان شاه) به آلتمغا (ممهور به مهر سرخ که مخصوص پادشاه بود) فرمود و صاحب دیوانی ممالک بدو ارزانی داشت.(جوینی 1370، ج2: 223-224)
2. چون جنتمور گذشته شد به اعلام حال او، ایلچی به حضرت پادشاه جهان، قاآن فرستادند. فرمان شد که نوسال قائم مقام جنتمور، امیر باشد و نوسال مغولی کهن بود، سن او صد سال نزدیک رسیده.(جوینی 1370، ج2: 224)
3. پس از مرگ او گتای قاآن، توراکینا خاتون (639 تا 644ه.ق/1241تا1246) به نیابت سلطنت رسید. او توجهی خاص و فراوان به ایران داشت. ظاهراً این امر به واسطه وجود زنی ایرانی به نام فاطمه خاتون در دستگاه وی بوده است. بنابر نوشته جوینی: به وقت استخلاص موضعی که مشهد مقدس علی الرضا علیه افضل الصلوه و التحیه در آن جاست او را به اسیری بیرون آوردند به قراقورم افتاد. در عهد دولت قاآن او را در اردوی توراکینا خاتون آمد شدی بودی، چون حال دیگرگون شد و امیر جینقای پای از میان بیرون نهاد، قربت او زیادت گشت و تمکن او به غایت انجامید. چنانکه محرم اسرار اندرونی و محل رازهای نهانی شد، و ارکان از کارها محروم شدند، و دست او در اوامر و نواهی گشاده شد؛ و بزرگان اطراف به حمایت او توسل می نمودند، خاصه بزرگان خراسان و جمعی از سادات مشهد مقدس به نزدیک او رفتند که در زعم او آن بود که از سلاله سادات کبار است.(جوینی 1370، ج 200:1) جوینی در باب عاقبت کار فاطمه خاتون می نویسد: چون خانی بر کیوک خان قرار گرفت سمرقندیئی بود می گفتند علوی است. او فاطمه را غمز کردی که «کوتان» را سحر کردست، و چون کوتان رنجوری که داشت زیادت شد و درگذشت به قصاص، فاطمه روزها و شب ها برهنه بسته و تشنه و گرسنه داشتند و انواع تکالیف و تشدید و تعنیف و تهدید تقدیم می کردند، تا عاقبت کار، تصدیق افترای غماز کرد. منافذ علوی و سفلی او بردوختند و در نمدی پیچیده در آب انداختند(جوینی 1370، ج200:1-201) تورکینا خاتون پس از تسلط بر اوضاع شروع به روی کار آوردن ایرانی ها کرد. او در سال 641ق (1243م) به ایران سفر کرد و مدتی را در خراسان اقامت گزید، و دسته ای جدید را بر سر کار آورد که بیش تر خصیصه ایرانی داشتند.(ورهرام 52:1368)
4. نوشته اند هنگامی که الملک الظاهر بیبرس یکی از ممالیک ملوک ایوبی که سلطنت مصر را از 658 تا 676 برعهده داشت، در سال 675 به دربندهای شام و حوالی بلاد آسیای صغیر لشکر کشید، معین الدین پروانه (در زمان هولاکو به حکومت ممالک روم منصوب شده بود) که باطنا به علت مسلمانی و کینه با عیسویان ارمنستان صغیر با بیبرس همراه بود وسایل پیشرفت او را تهیه دید و بیبرس در نزدیکی قیساریه در محل اَبُلَستین در ذی القعده 675 لشکریان مغولی و عیسوی را مغلوب نمود و به بلاد روم وارد شد ولی بعد از یک ماه به علت تنگی آذوقه به شام برگشت. اباقا از شنیدن خبر شکست ابلستین چنان در خشم شد که شخصاً به روم حرکت نمود و به انتقال کشته های مغول امر داد که مسلمین بلاد قیساریه و ارزنه ی الروم را قتل عام کردند و بسیاری از سران و مسئولین این شکست را کشت، از آن جمله معین الدین پروانه را قطعه قطعه کرد و در دیگ پخت و مغولان برای نشاندن آتش غضب هر یک پاره از گوشت او را خوردند.(اقبال آشتیانی، بی تا: 497)
5. سلخ ماه یعنی آخرماه.
6. غره ماه یعنی اول ماه .
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}